۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

خاطره اردشیر زاهدی ( وزیر امور خارجه شاه ) از ودکا خوری خروشچف و مجادله شاه و خروشچف در شوروی و اثبات میهن دوستی محمد رضا شاه پهلوی در دوران پادشاهی خود


خاطره اردشیر زاهدی از ودکاخوری خروشچف و مجادله شاه و خروشچف در شوروی
  و اثبات میهن دوستی محمد رضا شاه پهلوی در دوران پادشاهی خود:

... 
خروشچف برخاست برای ایراد نطق. اول دستور داد یک شیشه ودکا برایش آوردند... 
و ودکا را قل و قل ریخت توی لیوان و به همان راحتی که من و شما آب
می‌خوریم ودکا را خورد و لیوان خالی را بالای کله براق و از ته تیغ
انداخته‌اش گرفت و برگرداند که معلوم شود حتی یک قطره هم در آن باقی
نمانده است. آن وقت شروع کرد با لحن خشنی به ایران و اعلیحضرت حمله کردن...


اردشیر زاهدی که این روزها دوران آرامی را در خانه موروثی پدرش در شهر
مونترو در کشور سویس می گذراند ، در جلد دوم کتاب خود به ذکر خاطره ای از
سفر شوروی به همراه محمد رضا شاه می پردازد .  زاهدی حکایت می کند که در
طی یک پذیرائی در این سفر ، نیکیتا خروشچف ، صدر هیات رئیسه حزب کمونیست
شوروی که در آن زمان قدرتمند ترین فرد اتحاد جماهیر شوروی بود پس از
نوشیدن ودکا و دمر کردن گیلاس خالی روی سر طاسش ، به شاه و سیاستهای
ایران برای اتحاد نظامی با امریکا حمله می کند و آن را مورد انتقاد قرار
می دهد .   شاه نیز در پاسخ پس از ودکا خوری به همان سبک ، پاسخ دندان شکنی
به او می دهد که خواندنی است .
این خاطره را برای شما برگزیده ایم که در زیر می خوانید:


... در تیر ماه سال ۱۳۳۵ سفر شوروی پیش آمد .  از این سفر خاطرات زیادی دارم .
روسها خیلی گرم از اعلیحضرت استقبال کردند .  برای اولین بار بود که زیر
پای میهمان خود که از یک کشور پادشاهی می‌آمد فرش قرمز می‌گستردند و
تشریفات و پذیرایی شاهانه در نظر گرفته بودند.  به یاد داشته باشیم که این
مسافرت همزمان با دوران اقتدار خروشچف و مخالفت سخت او با پیمان بغداد و
مخصوصاً عضویت ایران در این پیمان است.  وزیر امور خارجه ـ علیقلی اردلان
 
در آن سفر همراه نبود.  از وزرا ابراهیم کاشانی وزیر اقتصاد ملی بود که
روسی هم خیلی خوب می‌دانست.  مرحوم ساعد بود،  سپهبد جهانبانی بود،  سپهبد
یزدان پناه بود.  محمد ساعد روسی را به حد فصاحت و کمال می‌دانست .  سپهبد
جهانبانی و سپهبد یزدان هر دو در روسیه تحصیلات نظامی کرده بودند و با
این زبان آشنایی کامل داشتند.  سرتیپ نصیری فرمانده گارد بود، همچنین
سرلشکر ایادی و ابوالفتح آتابای، سفیرمان در مسکو هم مرحوم عبدالحسین
مسعود انصاری بود.

اعلیحضرت فرموده بودند ما همگی در موقع مذاکره حضور داشته باشیم.  یک طرف
میز ،در کاخ کرملین، ما می‌نشستیم و در طرف دیگر وروشیلف و خروشچف و
بولگانین و میکویان و مولوتف و گرومیکو و دیگران.  مذاکرات اولیه، طبعاً
بر محور پیمان بغداد دور می‌زد.  اعلیحضرت در پاسخ گله گزاری خروشچف
(
دبیرکل حزب کمونیست) که چرا ایران با عضویت در پیمان بغداد به صف دشمنان
اتحاد جماهیر شوروی پیوسته است می‌فرمودند پیمان بغداد پیمان دفاعی است و
پیمان تعرضی نیست و ایران به دوستی خود با همسایه شمالی اهمیت می‌دهد اما
نظر به تجارب گذشته نمی‌تواند از دوستی طرف مقابل مطمئن باشد.  به دلیل
اینکه بعد از خاتمه جنگ دوم جهانی، آمریکا و انگلستان به وعده خود وفا
کردند و در زمان مقرر نیروهای خود را از ایران بیرون بردند اما کشور شما
به تعهد خود عمل نکرد و ارتش شوروی در ایران باقی ماند و توطئه آذربایجان
و کردستان را درست کردید و می‌خواستید مملکت ما را چند تکه بکنید بعد هم
با تقویت حزب توده و از طریق این حزب مقاصد دیگری داشتید و این تجربه‌های
تلخ به ما حق می‌دهد که از برنامه‌های دفاعی غافل نباشیم.

در جواب اعلیحضرت، خروشچف می‌گفت که آن قضایا مربوط به دوره استالین است
و ما سیاستهای استالین را ترک گفته‌ایم و چنین و چنان.
( ولی بعدا" معلوم میشود که سیاستهای استالین ترک نشده است!! )

مذاکرات به وسیله علی اف ترجمه می‌شد که فارسی و روسی را به خوبی
می‌دانست و گویا مدتی هم وابسته مطبوعاتی و فرهنگی سفارت شوروی در ایران
بود.  ضمناً سفیر ما در مسکو، که پدرش مشاورالممالک انصاری هم در زمان
انقلاب سفیر ایران در روسیه و چند بار وزیر امور خارجه بود،  بهتر از خود
روسها روسی می‌دانست.  خروشچف مرد بانمکی بود.  به اعلیحضرت می‌گفت سفیر
شما روسی را بهتر از من صحبت می‌کند چون زبانی که او صحبت می‌کند زبان
فاخر طبقه بالاست.  من در خانواده کارگری بار آمده‌ام و خودم کارگر
بوده‌ام و زبانی هم که حرف می‌زنم هنوز همان زبان کارگریست.  آنقدر محیط
خودمانی شده بود و خروشچف با همه گرم می‌گرفت و شیرین زبانی می‌کرد که من
هم یکبار از دهانم در رفت و به شوخی چیزی گفتم که جای گفتنش آنجا نبود.

یک روز خبر دادند که در برنامه بازدید اعلیحضرتین تغییری داده شده است و
باید برویم به فرودگاهی برای مشاهده هواپیماهای ساخت شوروی و مانور هوایی
و زمینی.  سپیده دم حرکت کردیم و با هواپیما به محل مانور رفتیم.   من اولین
بار بود که جت‌های شوروی را می‌دیدم، از جت‌های مسافری گرفته تا بمب افکن
و باری و شکاری.  مانور آنها هم تماشایی بود.  گویا این برنامه را ترتیب
داده بودند که قدرت هوایی خود را نشان دهند و شاه ایران را به خودش
بیاورند.  باری، آنجا مقدار زیادی خاویار روی میز پذیرایی چیده بودند.  من
گفتم این خاویارها مال ایران است. علی اف ترجمه کرد. خروشچف گفت خیر مال
شوروی است.  اعلیحضرت به من خیره شده بود که بفهمد مقصودم از این فضولی
چیست.  من گفتم شما می‌دانید ماهیهای استروژن از شمال می‌آیند به جنوب و
در آبهای ایران تخم ریزی می‌کنند؟ خروشچف گفت بله، برای این است که آب
ولگا آلوده است و با قدرت زیاد به دریا وارد می‌شود و ماهی برای تخم‌ریزی
به آبهای دورتر می‌رود.  گفتم نه.  دلیلش این نیست، دلیلش این است که
ماهی‌ها در شمال جرأت ندارند دهانشان را باز کنند و از ترسشان می‌آیند به
جنوب!

ناگهان سکوت سنگینی برقرار شد.  من دیدم اعلیحضرت طوری نگاهم می‌کند که از
صد ملامت زبانی بدتر است.  تازه متوجه شدم که چه غلطی کرده‌ام.  خیس عرق
شدم ولی خوشبختانه خروشچف به فریادم رسید.  خنده مفصلی سر داد و موضوع را
به شوخی برگذار کرد و مجلس از حالت بهت و سکوت بیرون آمد.

بازگشتیم به مسکو.  در کاخ کرملین پذیرایی ناهار ترتیب داده شده بود.  ما
را بردند به تالار سن ژرژ که سالن بسیار مجللی است و از عهد تزارها باقی
مانده است.  روسها در پذیرایی‌هایشان پیاپی گیلاسهای ودکا را بلند می‌کنند
و میهمانان ناگزیرند با آنها هم پیاله شوند.  من همیشه مقداری کره یا روغن
زیتون همراه داشتم که قبل از صرف غذا می‌دادم اعلیحضرت بخورند تا زهر
مشروب را بگیرد.  ناهار آن روز یک ناهار رسمی و مفصل بود.  ناهار که تمام
شد خروشچف برخاست برای ایراد نطق.  اول دستور داد یک شیشه ودکا برایش
آوردند و ودکا را قل و قل ریخت توی لیوان و به همان راحتی که من و شما آب
می‌خوریم ودکا را خورد و خورد و خورد و لیوان خالی را بالای کله براق و
از ته تیغ انداخته‌اش گرفت و برگرداند که معلوم شود حتی یک قطره هم در آن
باقی نمانده است.  آن وقت شروع کرد با لحن خشنی به ایران و اعلیحضرت حمله
کردن که به شما می‌گوییم با ما دوست باشید و متقابلاً دوستی ما را جلب
کنید.  شما با ما دشمنی می‌کنید.  ما هر لحظه بخواهیم قادریم به ایران حمله
کنیم و ایران را ببلعیم.  هر قدر هم شما نیرو جمع کنید و اتحاد نظامی
تشکیل دهید قادر نخواهید بود در مقابل ما بایستید.  بدانید که شوروی
نمی‌تواند در برابر این پیمانها بی‌تفاوت بماند.

نطق خروشچف چنان تند و تهدیدآمیز بود که همه را مبهوت کرد.  من در بین دو
ژنرال قوی هیکل شوروی نشسته بودم که سینه‌هایشان غرق مدال و نشان بود.
یکی از آنها مارشال ژوکف فاتح برلین بود.  کم کم حالت عصبی پیدا می‌کردم و
نگران بودم که حالا چه پیش می‌آید.

آنجا اعلیحضرت عکس ‌العملی نشان داد که از شجاعت و سیاست ایشان حکایت
می‌کرد.  وقتی خروشچف نطقش را تمام کرد و نشست، اعلیحضرت برخاستند و
فرمودند وکا بیاورند.  ودکا را آوردند.  ودکا را ریختند توی لیوان و لیوان
را تا نیمه نوشیدند و گفتند امروز روز خوبی است.  چه خوب شد امروز آمدیم
اینجا و این حرفها را شنیدیم و دانستیم که در تشخیصمان اشتباه نکرده‌ایم.
این چند روز حرفهایی از شما شنیدیم که ممکن بود ما را به اشتباه بیندازد
و باور کنیم که سیاستهای شما عوض شده است.  حرفهای شما داشت در ما اثر
می‌کرد.  اما امروز خودتان را لو دادید.  تا به حال می‌گفتید این حرفها و
این افکار مال دوره استالین بود، حالا می‌بینیم که خیر، همان افکار را در
سر دارید و همان حرفها را می‌زنید.   پس ما حق داریم مراقب خودمان باشیم.
برای همین است که وارد پیمان بغداد شده‌ایم و من تأکید می‌کنم که اگر شما
بخواهید روزگاری به ما حمله کنید ما و ملت ایران تا آخرین قطره خون خود
ایستادگی و از وطنمان دفاع خواهیم کرد.


خیلی شمرده و محکم، اعلیحضرت به یکایک مطالبی که خروشچف عنوان کرده بود
جواب داد.  بعد لیوان را برداشت، تا قطره آخرش نوشید و برای اینکه نشان
دهد یک قطره هم در آن باقی نمانده است برد به طرف گلدان پر از گلی که روی
میز قرار داشت.  اما پس از تأملی، با یک ژست شاهانه، از این که لیوان را
روی گل برگرداند منصرف شد و کمی آن طرفتر، روی یک ظرف نقره واژگون گرفت.

میکویان که مرد پخته معتدلی بود برخاست و گفت احساس می‌کنم سوءتفاهمی رخ
داده و اشتباهی در ترجمه کلمات رفیق خروشچف پیش آمده است.  اعلیحضرت
بی‌درنگ پاسخ دادند که خیر، اشتباهی در کار نیست.  بی‌ جهت آقای علی اف را
متهم نکنید.  من به ترجمه ایشان اکتفا نمی‌کنم.  سفیرمان که خودتان اذعان
دارید روسی را بهتر از روسها می‌داند سخنان آقای دبیرکل را کلمه به کلمه
برای من ترجمه کرد.

باری، جلسه در فضای نامطبوعی پایان یافت و فردای آن روز هم مسکو را ترک
گفتیم و از طریق باکو به ایران بازگشتیم.

پس از بازگشت از این سفر و ایستادگی اعلیحضرت در برابر گزافه‌گویی‌های
نیکیتا خروشچف و آن نطق کذائی وی در شورای (پلنوم) حزب کمونیست به این
مضمون که ایران به زودی چون سیب رسیده‌ای به دامان ما سقوط خواهد کرد،
جنگ رادیویی که جنگ امواج نامیده شده با وسعت و شدت بی‌سابقه‌ای آغاز شد
و مدتها ادامه یافت.

سرانجام روسها از طریق سفیر خود در تهران که در راه بهبود روابط بین دو
کشور تلاش می‌کرد، آماده صلح و آشتی و مذاکره شدند و این جنگ تبلیغاتی با
پیروزی ایران پایان یافت.

پس از آن، پگوف سفیر شوروی به درخواست خودش به اتفاق نماینده تشریفات
وزارت امور خارجه به دیدار نصرت‌الله معینیان که مردی پاک و میهن پرست
است و در آن زمان مدیرکل انتشارات و رادیو بود رفت و به او گفت که از این
پس می‌خواهیم با یکدیگر دوست باشیم.  آنگاه به مناسبت این آشتی کنان یک
میهمانی شام با حضور عباس آرام وزیر امور خارجه و مدیرکل انتشارات رادیو
در سفارت شوروی در پارک اتابک ترتیب داد و روابط دو کشور در مسیر تازه‌ای
جریان یافت.

این واقعه نشان داد که یک کشور هر قدر ضعیف باشد می‌تواند به اتکاء ایمان
و روح وطنخواهی در برابر قدرتی زورگور و متجاوز و بهانه‌جو نظیر اتحاد
جماهیر شوروی سوسیالیستی آن عصر و زمان بایستد و حرف خود را به کرسی
بنشاند و این مقارن با آخرین ایام نخست وزیری دکتر اقبال و آغاز نخست
وزیری مهندس شریف امامی و مدیریت کل انتشارات آقای معینیان که فردی شریف،
درست و میهن پرست است.

فراموش کردم بگویم که در آخرین روزهای اقامتمان در مسکو، قبل از آن جلسه
کذایی، روسها به شاه و ملکه ایران دو هدیه دادند.  یک هواپیما به اعلیضحرت
هدیه کردند و یک پالتو پوست به علیاحضرت.  ملکه ثریا در خاطراتش نوشته است
شبی ما در اتاق خواب اقامتگاهمان صحبت می‌کردیم و چون می‌دانستیم به
حرفهایمان گوش می‌دهند من گفتم چوب خوب بود روسها به من یک پالتو پوست
کادو می‌کردند. شاه گفت: و به من هم یک هواپیما هدیه می‌دادند.  بیست و
چهار ساعت بعد این هدایا را دریافت داشتیم!

البته اعلیحضرت به علت اینکه در حالت قهر با روسها بسر می‌برد از این
هواپیما استفاده نمی‌کرد و بعد هم آن را به خاتم بخشید.  خاتم افسر برجسته
نیروی هوائی بود.  او خلبان شاه بود و در ۲۵ مرداد هواپیمائی را که
اعلیحضرت و علیاحضرت ثریا را به بغداد برد هدایت می‌کرد.  بعداً با شاهدخت
فاطمه خواهر اعلیحضرت ازدواج کرد.  خاتم خواهرزاده مرحوم دکتر سید حسن
امامی امام جمعه تهران بد.  والاحضرت فاطمه که فرزند رضاشاه از ملکه عصمت
بود قبلاً همسر یک آمریکائی به نام وینسنت (علی) هیلر بود.  سرانجام خاتم
نیز در حادثه عجیبی کشته شد. در آن هنگام درجه ارتشبدی نیروی هوائی را
داشت و فرمانده نیروی هوائی شاهنشاهی بود.


خواندنیها
=======================

این پیام به رویداد آدینه ناهید شید 19 آذر ماه 2569 شاهنشاهی برابر با
19 آذر ماه 1389 خورشیدی تحمیلی تازی و تازی پرستان نوشته شد.

۵ نظر:

  1. در ضمن تارنگارتان دیر بالا می آید ...دیر....دیر

    پاسخحذف
  2. با سلام با اين مطلب به روزم(بيانيه مير حسين و نظر من) حتما بخونين/نداي سبز زنده رود[گل]

    پاسخحذف
  3. با بهترین درود ها
    خاطره بسیار ارزنده و آموزنده ای هست .روسها هیچ گاه دید دوستانه به ما نداشته اند و ندارند خوانده در است ما سالها چسبیده ایم به کودتایی ۲۸ مرداد که ان هم داستانی دارد و در اصل نامه عملیات ajax- todeh party بوده که این ایاکس یک ماده پاک کننده هست .صد ها سال است که روسیه کشور ما را تکه کرد غارت کرد را نادیده گرفتند همین امروز هم در چرچن مسلمانان را میکشند و به زنان ان ها تجاوز میکنند کاری که تاکنون نه اسرایلی کرده و نه دیگری را میبینند ولی تا کنون کوچکترین پرخاشی نکرده اند . شاه اشتباهاتی داشت ولی سیاستمدار بود و نام هایی ان روزگار نام هایی مردان بزرگ سیاستمدار و فهمیده بود نه گاو دار فلان جا . در ضمن من زاهدی را در یک قهوه خانه که پاتوق او در شهر مونترو سویس هست دیدم و کمی با او حرف زدم و با هم چایی نوشیدیم البته من ایشان را در ایران هم میشناختم هنوز هم با وقار و آرام سخن میگوید
    شد باشی و تندرست

    پاسخحذف
  4. با سلام و تشكر بسيار نكات جالبي در اين خاطره بود با عاشوراي سبز به روزم حتما سر بزن/نداي سبز زنده رود[گل]

    پاسخحذف
  5. در ود بر نوشین عزیزم
    چی بگم محمد رضاشاه خوب جواب یه الکلی رو داده
    روسها همواره ما را نابود کرده اند . همواره در صد تکیه تکیه کردن ایران
    بود هاند و هستند
    محمد رضا شاه مانند رضا شاه بزرگ شاید در بسیاری امور اقتدار او را نداشت
    ما در ووطن پرستی فوق العاده بود
    مسلما اگر او بود ما هنوز جشن 2500 ساله را برگزیر میکردیم و چی بگم
    که اگر ما خرد داشتیم خروشچف که خوبه اسکندر و و .... هم در مقابل
    بزرگی ایرن هیچ هستند و
    و اقسوس که ما .......................

    پاسخحذف