عکس / روستای محروم ماخونیک ؛ سرزمین کوتولهها که در جمهوری اسلامی هيچوفت قد نخواهند کشيد!!!
روستای ماخونیک از توابع شهرستان بیرجند در استان خراسان جنوبی است که به دلیل شکلهای غیر هندسی خانه ها و ساکنین کوتاه و متوسط قامت آن به سرزمین کوتوله ها مشهور است و ساکنان آن متاسفانه بدون برخورداری از کمترین امکانات روزگار را سپری می کنند.
این مطلب به تاریخ پنج شنبه اورمزد شید 7 امرداد ماه 2569 شاهنشاهی برابر با
7 امرداد ماه شمسی تحمیلی تازی و تازی پرستان نوشته شد.
براي بسياري از مردم ، اعم از عامي و فرهيخته اين پرسش مطرح استكه چرا زرتشتيان به هنگام نماز و نيايش رو به فروغ و روشنايي مينمايند ؟ آنچه كهدر اين نوشتار آمده ، چكيده نكاتي است كه به هنگامهاي گوناگون نوشته يا گفته شده وهدفشان اين بوده كه توجه زرتشتيان را ، به ويژه به هنگام نماز و نيايش ، به سوي نورو فروغ روشن سازد .هنگامي كه نمازگزار ، در برابر نور و فروغ آتش ، آفتاب ، چراغ، شمع ، آذرخش ، ماه و ستاره و ديگر فروغها ، به نيايش اهورامزدا ميپردازدميداند كه اهورامزدا نيازي به نماز نيست ، بلكه خود نياز دارد تا با نيايش و نماز، روان و درون خود را پاك و شادمان ساخته و به آن نيروي پرواز داده و تنگخانه دل رابه فروغ اهورايي روشن سازد . كما اينكه اشوزرتشت ، تن و روان ، و نيز انديشه نيك وهمه نيروي خود را به پيشگاه اهورامزدا نياز ميكند . اگر اشوزرتشت درگاتها ( كتاب مقدس زرتشت ) ، اين سرودهاي مينوي و آسماني ، در برابر دهشها وبخشايشهاي اهورايي سپاس ميگزارد ، براي شادماني خود است ، نه اين كه چشمداشتي دركار باشد . و نه براي آنكه از دهشها بهره خواهد برد ، زيرا دهشهاي خداونديبيچشمداشتي در دسترس همه است . پس ستايشي كه اشوزرتشت در گاتها در برابر نور وفروغ ايزدي بجا ميآورد ، نه از ترس و واهمه است و نه براي نياز و پاداش ، پيامبراز روي دوستداري و دلدادگي به نيايش برميخيزد و اهورامزدا را ستايش ميكند . بدينگونه بود كه اشوزرتشت نماز و ستايش را مينوي كرد. نماز او گونهايدروننگري و خروش درياي شادماني و خواستههاي درونست . آواي امواج دريا كه فروغشادي بخش آدرپاك ، همچون نخستين پرتوهاي بامدادي خورشيد ، بر آن بوسه ميزند ، اورا با اهورامزدا همراز ميسازد . اشوزرتشت در برابر نور آتش و اخگر فروزان براياهورامزدا چنين ميسرايد : « اين نور نماينده فروغ مينوي است كه در دل هر كس جايدارد و براي زندگي و اباداني او را گرما و نيرو ميبخشد . آتش دلدادگي و دوستداريكه از فروغ بيكران و روشنايي سرشار بارگاه اهورامزدا سرچشمه گرفته و درون دل هر كسنهاده شده است . اي نمازگزار ، نمازت را ، نيايشت را با دل پاك و روشنبه آرامي و خلوص نيت بخوان و بدان ، اين روشنايي كه قبلهگاه و پرستش سوي خود كردهاي پرتوي از روشني جاودان است كه خداوند در دل مردمان نهاده است .
آتش واجاق خانوادگي در فرهنگ آريايي و پيشينيان ، جايگاه بسيار والايي داشته است . درگاتها : خان و مان ، « دِمانَ» و در اوستا« نِمانَ و دِمانَ» و در زبان پهلوي بهصورت « مان » آمده و « مان » كوچكترين يگان مردمي است . در گذشته به آن ارج بسيارنهاده ميشد و روشن نگه داشتن اجاق خانوادگي ، جزو آيينهاي بسيار بايسته تيرهها واقوام گوناگون ،« بويژه آريائيان » بود . در روستاها و نيز در هر يك از بخشها ،گنبد هاي آتش داشتند . هر قوم و قبيله نيز آتش خود را داشت و پيشهوران نيز هركدام براي خود آتشي داشتند . به هنگام كوچ و مهاجرت آتش خود را همراه ميبردند ،مبادا در غياب آنان بر اثر فقدان مراقبت و يا دشمن بدخواه خاموش شود . و آتش يادگارنياكان بود . پس از چندي براي يگانگي و همبستگي ، آتش گنبدهاي پيشهوران گوناگون رايكجا نموده و به جاي اين كه هر صنفي آتشگاهي ويژه داشته باشد همه با هم در مكانيهمگاني آتشها را بهم آميختند ، يعني پرستش سو را يكي كردند .آتش در اوستانمودار فروغ خداست . آتش اشوزرتشت ، بيش از همه « مينوي » است . در يسنا هات 7بند 11 از پنج گونه آتش ياد شده است و به هر يك جداگانه درود فرستاده شده است . آتش بِرزي سَوَنگه = بزرگ سود و آتش بهرام است . آتشوُهُوفريان ، آتشي است كه در بدن انسان است . ( گرما و آتش غريزي) اُروازيشت و آن آتشي كه در رُستنيهاست . آتش برق كه وازيشت است . سِپِنيشتَه و آن آتشي است كه در گرزمان « گرودمان » جاويدان و خانه سرودپرتو افشاني ميكند . اگر زرتشتيان رو به سوي نور دارند و آنراپرستش سو ميدانند ، براي نزديك شدن به اهورامزدا ، پروردگار و آفريننده كل است كهخود سرچشمه همه نورها ( نورالانوار ، شيدان شيد ) است.در بعضي جاهازرتشتيان را آتش پرست خطاب كرده اند . در مورد واژه پرست نكته اي قابل ذكر است . پرست و پرستيدن از لحاظ معنايي به صورت نگهدارنده و پاسباني كننده نيز امده است . همچنان كه واژه پرستار اشاره به شخصي دارد كه از بيمار نگاهداري ميكند . پس پرستشتنها به معني عبادت نيست . در حالي كه تازيان بعد از حمله به ايران آن را اينگونهباب كردند . زرتشتيان چون آتش را كه خود گرميدهنده و نوراني است ، به خاطر نور آنمقدس ميدارند و چون نور قبله سوي زرتشتيان است پس جايي كه آتش بر افروخته شده استبدان سو نيز نماز را بهجاي ميآورند .
زيرا اهورامزدا نورالانوار است و نور آتشنيز نوري از نورهاي پروردگار است نظراتي كه اينجانب از بعضي از فرهيختگانشنيدهام . آتشي كه در آتشكدهها ، دَرِ مهر ها ، آدريانهاو آتش بهرامها ، چه در ايران و چه در هند و پاكستان فروزان است ، يادگاري از فرهنگو تمدن چندين هزار ساله است كه نياكان ما ، با همه ناملايمات روزگار ، آنها را تابه امروز فروزان نگهداشتهاند ، براي نمونه آتشي كه در آتش بهرام « اودوادا » درحدود 100 كيلومتري بمبئي روشن است و ايرانشاه ناميده ميشود ، همان آتشي است كهايرانيان پس از ساسانيان با خود به هندوستان برده و پس از چند بار جابهجايي در « اودوادا» تخت نشين نمودند .نگهداري آتش و ايجاد آتشگاه و جايگاهنگهداري آتش يك سنت آريايي است و پيش از اشوزرتشت نيز رواج داشته است .آتشكدههايتهمورس ، فريدون ، تور ،آدُرگشسب و كيخسرو از جمله آتشكدههاي پيش از زرتشت بهشمار ميروند.
نور كه زاييده اتش است نزد همه اقوام گرامي است . بيشتر كتابهاي آسماني ، خدا ، نور محض ، نور حقيقي و يا نور الانوار است . انوارمادي و جهاني نمونه و مظهري است از نور حقيقي . اين است كه ايرانيان باستان ، نوررا پرستش سوي خود قرار داده و رو به نور ، نيايش اهورامزدا را به جاي ميآورند ، تابه نور حقيقي نزديكتر شوند . زرتشتيان آتش پرست نيستند . بلكه نورپرستش سوي آنان است .قابل توجه اينكه پرستش سوي ( قبله ) ، نور است نه آتش ! و اين تجلي نور كل است كه دل را گرما و روان را صف ميبخشد . همه پاكنهادان ويكتاپرستان دنيا خداوند را نورالانوار ميدانند .
( به گواهي كتاب آسماني ) وزرتشتيان نيز كه راه خود را به وسيله نور( چه طبيعي و چه غير طبيعي ) به سوينورالانوار باز ميكنند . خداوند ، مكان و منزل ويژهاي ندارد و همه جا حاضر و ناظراست و به كار بستن سه اصل بزرگ انديشه و گفتار و كردار نيك براي آن است كه بتوان دلرا به نور ايمان گرم و صفا بخشيد و به اين ترتيب خدا را در همه احوال با خود ديد . از فرقهاي از مسيحيت موسوم به روزيكروشن كه با نگاهي عرفاني در جستجوي اسرار طبيعتبودند روايت است كه :« يك چراغ كوچك فتيلهاي بدست آور ، ولي نگذار روغنش تمام شود، آنگاه ميتواني از شعله سوزان اين چراغ كوچك هر تعداد چراغ و شمع و آتش بخواهي ،در مجهان روشن كني بدون آنكه از شعله آن بكاهد ». با ژرف نگري به همين مختصر رازياز رازهاي آفرينش و وجود آشكار خواهد شد
. اگر در گذشته آتش را درجايگاههاي مخصوصي ( كه اسامي گوناگوني داشتند ) نگهداري مينمودند به علت فقدانوسايل امروزي ( مانند كبريت و برق ) بود ، و نيز به واسطه نياز همگاني . براي آننگهبان و پرستار ميگماردند تا خاموش نشود ( از آن پرستاري ميكردند ) و مردم برايرفع نياز خود ، از آتش محله خود بهرهمند ميشدهاند . اما نگهداري آتش در معابدصرفا به منظور راه يافتن به نور اصلي بوده است و نه چيز ديگر .به جا آوردنمراسم در برابر نور خدا به انسان حرارت زندگي و جوش و خروش و اراده و پايداريميبخشد و دل دينداران و مشتاقان ، با برخورد به امواجش ، سبك و شاد و خرم ميگرددو پرتو آن نسبت ايمان واخلاص ستايندگان بردل ايشان ميتابد و انوار تسلي واميدواري ، كانون دل آنها را روشن ميگرداند
. شادروان رشيد شهمردان دركتاب پرستشگاههاي زرتشتيان آورده است : پرستشگاه را ميتوان بانك يزداني ناميدكه نيايش كنندگان و دلدادگان ، ارمغان مهر و ايمان ويژه خود را در آنجا به وديعهميسپارند و غمديدگان و در دمندان كه به آن نيازمندند و بدانجا روي نياز به خاكميمالند ، از آن وديعه يزداني بهره مند ميگردند و دلداري و آرامش مييابند . بهترين نياز و پيش كش در پرستشگاه ها ، ترك خويهاي زشت خويش و بيان ايستادگي درراه خداونديست ، آنگاه كالبد خاكي انساني مجراي پخش انوار فيض يزداني ميشود. چنانكه آمد آتشكدههاي قديم ابتدا محل نگهداري آتش براي رفع نياز بوده استو امروزه نيز اتش اجاق خانوادگي در ميان پارهاي از مردم و طوائف رايج است ( اجاقخانهات سبز و پايدار باشد ) كه باقيمانده عقايد و باورهاي مردمان دورههاي باستانيبه شمار ميرود . آتشكده ، گذشته از جايگاه نگهداري آتش ، و بعدا محل نيايش و پرستشخداوند بزرگ ، مكان فعاليتهاي ديگير نيز بوده است.
این مطلب به تاریخ پنج شنبه ناهید شید 31 تیر ماه 2569 شاهناشهی برابر با
31 تیر ماه 1389 تحمیلی تازی و تازی پرستان نوشته شد.
«کریستین سن» با نگرش به کتاب پهلوی دینکرد می نویسد:
برای مزد پزشکان، قواعدی مقرر بود. غلات نیکو، جامه ی زیبا و اسب تندرو به طبیبان می دادند. هم چنین قواعدی وجود داشت برای تادیه ی وجد نقد. اگر طبیب همه ی بدن یا فقط عضوی از اعضای بدن را معالجع می کرد، در میان مزد او تغییری حاصل می شد. طبیب بایستی مریض را به پاکی و احتیاط و تدبیر معالجه کند و اگر طالب استراحت بود یا در دیدن رنجوران تعللی روا می داشت، او را جنایتکار می شمردند. از میان اطبای متخصص، نام کحال (چشم پزشک) برده شده و از طرز معالجه ی حیوانات اهلی و سگ هار و غیره سخن به میان آمده است. طبیب دانا کسی بود که بتواند به دقت امراض را معاینه کند و کتاب بسیار خوانده باشد. بایستی اعضای بدن و مفاصل را بشناسد و اطلاعاتی نیز راجع به ادویه داشته باشد. محبوب و شیرین سخن باشد و با رنجوران از روی شکیبایی و مهربانی رفتار کند. طبیب مجبور بود که در موقع لزوم هر روز به عیادت مریض خود برود. در عوض بایستی به او غذای خوب می دادند و منزلی عالی در قسمت مرکزی شهر برای او تهیه می کردند. از لحاظ اخلاق و دیانت بهترین پزشک آن بود که این شغل را به خاطر خدا و برای ثواب پیش گرفته باشد. پس از او طبیبی بود که هم به مال، تعلق خاطر داشت و هم به ثواب. فروتر از او طبیبی بود که جز به مال دنیا دلبستگی نداشت. مؤلف دینکرد عده ی امراض انسان را 4333 گفته و برای مثال اسم چند مرض را که در اوستا مذکور است به قلم آورده است.(1)
سیریل الگود می نویسد:
تا آنجا که از اطلاعات بدست آمده معلوم میشود، در ایران قدیم وضعیت طب پیشرفته تر از آشور بود. در سال 700 ق.م هیچ گونه اثری از علم و فرهنگ بر یونانیان معلوم نبود. با این حال، دویست سال پس از آن، یونانیان چنان در علوم و فنون پیشرفت کرده بودند که بقراط توانست رساله هایی در دانش پزشکی به رشته ی تحریر در آورد و عنوان پدر طب را برای خود کسب کند. خیلی بعید به نظر می رسد که یونانیان در طی این دو قرن روشی را که اکنون به نام روش بقراط معروف است، خود به خود پدید آورده باشند، یونانی ها فرضیه ی «طبایع چهارگانه» را یک فرضیه ی بیگانه می شناختند و آن را ایرانی می نامیدند. اگر ایران در پایه گذاری فرضیه ی «مزاج های چهار گانه» سهمی داشته باشد، در ایجاد نظریه ی اصلی میکروکوسم(2)که فرضیه ی فوق از نتایج آن است، نقش بزرگ تری ایفا کرده. بر طبق فرضیه ی دوم انسان در مقیاس کوچکتری، آیینه ی تمام نمای سراسر کائنات است.(3)
در زمان هخامنشی طب زرتشتی در زمینه ی بهداشت عمومی به عالی ترین حد خود رسیده بود. تعلیمات دینی موجود درباره ی پاکیزگی بسیار روشن و جامع بود. پادشاهان هخامنشی نیز در رعایت پاکیزگی و جلوگیری از آلودگی آب از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. طبق نوشته ی هرودوت، پادشاهان هخامنشی از آب رودی استفاده میکردند که کنار شهر شوش در جریان بود و در مسافرت ها نیز از این آب با خود می بردند و برای تضمین پاکیزگی، این آب را جوشانده و در تنگ های نقره می ریختند.
خشایارشا در طول سفر تاریخی خود به مصر از این ظروف نقره ای استفاده کرده است.
در دوران هخامنشی، کلیه ی کارهای پزشکی و وابسته به آن زیر نظر هیئتی ویژه انجام میشد و جدایی میان طب و الهیات ملموس بود. چهار گروه روحانیون، سربازان، کشاورزان و صنعتگران طبقات اجتماعی ایران را تشکیل میدادند و پزشکان از میان عالی ترین طبقه ی اجتماعی یعنی روحانیون برگزیده میشدند.
افراد طبقه ی روحانی، تحصیلات خاصی در رشته ی الهیات و طب میکردند و هر یک بنا به ذوق خود پس از اتمام این دوره ی تحصیلی، یکی از دو رشته ی طب یا الهیات را برای ادامه ی کار بر میگزیدند. آن عده که به خدمات دینی روی می آوردند، مغ نامیده می شدند و افراد گروه درمانی را آتروان می نامیدند. جالب توجه و شایان تذکر است که این طرز تحصیل دو جانبه به دوره ی اسلام نیز انتقال یافت و به همین علت است که غالب پزشکان معتبر دوران خلفای اسلامی به الهیات نیز آگاهی داشتند و روحانیون نیز غالیاً از معلومات پزشکی بی بهره نبودند.
تحصیلات و تجربیات طبی دوران هخامنشی، در مدارس بزرگی انجام میشده که به احتمال در ری، همدان و پارس به همین منظور بنا شده بود. یقیناً در همین شهرها، بیمارستان هایی هم وجود داشت.
تحصیل در رشته ی طب شامل فراگرفتن طب نظری و کارآموزی عملی بود. این دوره ی آموزشی چند سال به طول می انجامید.
از خلال صحائف تاریخ می توان چند مورد طبی را در دوران اشکانی بازشناخت. یکی از دانشمندان ایرانی که در علم طب در این دوره معروف بود آزوناکس نام داشت. دیگر دانشمندان معروف این دوره فراتیس یا فرهاته است. همان طور که می دانیم، فرهاد نام چند نفر از پادشاهان اشکانی نیز بوده است ولی فرهادی که مد نطر ما است، دانشمندی است که در اواسط قرن چهارم میلادی می زیسته و طبق نظر پرفسور مهرین، تالیفاتی نیز داشته است. در اواسط دوره ی اشکانی واقعه ای بس عظیم اتفاق افتاد. در بیت اللحم، کودکی متولد گردید که مایه ی شگفتی جهانیان شد: «عیسی روح الله». در تولد این کودک سه موبد پزشک ایرانی شرکت داشتند. بنا به احادیث مسیحی و زرتشتی موجود، این سه از خردمندان ایرانی بوده اند و انجیل از آنان با عنوان مجوس یاد می کند. این سه نفر را در اصطلاح سه سلطان می نامند. عده ای از مورخان موطن این سه سلطان را کاشان دانسته اند. مارکوپولو معتقد است که دست کم دو نفر از این موبد پزشکان خردمند ایرانی از دهکده ای برخاسته اند که در نزدیکی تهران امروزی قرار دارد و نفر سوم اهل دهکده ای بود که با تهران سه روز فاصله دارد.
طبق نظر سیریل الگود در کلیسایی نزدیک ارومیه دست کم یکی از این موبد پزشکان ایرانی مدفون است. شرکت این سه پزشک در تولد مسیح را می توان از افتخارات پزشکی ایران دانست. نکته ی جالب در این مورد آن است که غالب پدران روحانی دوران اولیه ی کلیسا، ایران را کشور بومی خود دانسته اند. اهمیت و ارزشی که به نفوذ دیگران در این داستان انجیل داده شده، نشان می دهد که اولاً ایرانیان تاثیر خود را به عنوان مربیان علمی دنیا به منصه ی ظهور رسانده اند و ثانیاً یهودیان در سایه ی تعلیمات ایرانیان، توانسته اند نظریه های پزشکی خود را تغییر داده و تکمیل کنند. در مطالعه ای اجمالی روی اصول طبی انجیل های چهارگانه و کتاب اعمال رسولان، می توان شباهت این اصول را با عقاید رایج در بین النهرین و ایران مشاهده کرد و بدین ترتیب اگر ادعا نشود که ایران یگانه منبع طب تلمود و انجیل بوده است، ولی می توان این احتمال را جایز دانست که معلومات ایرانیان در اثر عبور از بین النهرین دستخوش تغییراتی شده و با خرافات مصریان در آمیخته و اساس نظریاتی قرار گرفته باشد که هنگام تولد عیسی مسیح درباره ی بیماری و مرگ در فلستین رایج و متداول بوده است.
معروف است که طبیبی ایرانی در قرن هشتم میلادی، ملکه ی ژاپن را مسیحی نموده است.(4)
در کتاب پهلوی «بن دهش» پیشگویی شده که در فرجام جهان، دانش پزشکی به اندازه ای پیشرفت می کند که: کسی به بیماری نمیرد؛ مگر به پیری رسد یا وی را بکشند.
از لابلای ادب پارسی و نوشتارهای کهن، می توان فرازهایی از شیوه های درمان را بیرون کشید. برای نمونه، در «بهمن نامه» از سرگین اسب به گونه ی ضماد مناسبی برای قطع خونریزی یاد شده است. در شاهنامه آمده که «بهرام گور» هنگامی که دچار درد شکم شده بود، درمان را در «پنیر کهن» و «مغز بادام بریان» می دانست
نوشته امید عطائی فرد
پی نوشتها:
1.ایران در زمان ساسانیان، ص 550 تا 553
2.Microcosm عالم صغیر
3.تاریخ پزشکی در ایران، ص 36 و 37
4.سهم ایران در تمدن جهان، ص 265.
این مطلب به تاریخ چهارشنبه 23 تیر ماه 2569 شاهنشاهی برابر با
23 تیر ماه 1389شمسی تحمیلی تازی و تازی پرستان نوشته شد.
پیشینه پزشکی در ایران از: امید عطایی فرد /منبع: کتاب مرز مزدابی، نشر آشیانه کتاب
در جهان بینی ایرانی، آفرینش، در آغاز به دور از مرگ و بیماری بود؛ تا آنجا که با تاختن اهریمن، آفریدگان(مخلوقات) دچار بسی گزند و بیماری گشتند. اهورا در برابر بیماری ها، درمان ها و دارو ها را پدید آورد. در «هرمزد یشت» اهورامزدا به زرتشت میگوید: «منم هم را پزشک».از میان امشاسپندان، اردیبهشت است که : ناخوش ترین ناخوشی ها و سخت ترین تب ها را براندازد.
از آنجا که تندرستی و زندگی دراز، همواره بنیادی ترین آرزوی انسان بوده، بنابراین دانش پزشکیف کم کم پای گرفت و به وِیژه در ایران، پیشرفت های شگفت انگیزی نمود. رشته ها، روش ها و مکتب های پزشکی که از سوی ایرانیان بنیان نهاده شد، برای هزاران سال به کار برده شد؛ هرچند که گاهی از نو کشف و یا به نام عرب و غرب شناخته گردید. هم چنین با کوچ های گسترده ای که از فلات ایران به هندوستان انجام گرفت، بسیاری از آیین های درمانی (سنن طبی) به آنجا و سپس به چین راه یافت. پس از زایش غرب، نوزادان یونانی و رومی نیز از شیر مادر آریایی خود: ایران، سیراب شدند.
به نوشته ی سیریل الگود، ایرانیان اصول آن چیزی را که طب یونانی نامیده شده، به یونانیان تعلیم داده اند. افتخار معرفی فرضیه ی فلسفی «عالم کبیر/عالم صغیر» به دنیا که بعداً یونانیان علم تشریح و فیزیولوژی و آسیب شناسی را بر اساس آن بنیان نهاده اند، از آنِ ایرانیان است.
(1) محمد علی سجادیه می نویسد: در متون یونانی از توجه مادها به زیبایی سر و صورت و به اصطلاح کاسمتای(2) یاد شده است. دور نیست جراحی زیبایی و ترمیمی، از مادها یادگار مانده باشد زیرا این جراحی از آنِ ملل متمول و زیبا پرست بوده نه یونان دوره ی هخامنشی که به قول خودشان آش و غذای مختصری داشته است. در واژه ی کاستمای نام کاس ها که بخشی از قوم ماد و نیز در زمره ی مردمان غرب ایران بوده اند، دیده میشود. از شگفتی ها این که در زبان ایتالیایی نام پزشک Medico است که معنی «مادی» دارد. دور نیست نام پزشک در روم و یونان قدیم با نام مادیک همراه شده باشد. نام ثریتا درمانگر ایران باستان که به روایت کتاب اوستایی وندیداد نخستین پزشک جهان بود، در متون طبی به گونه ی treat (درمان کردن) و traite (درمان شده) فرانسوی دیده میشود و این همه شباهت نمی تواند به حکم تصادف باشد.
(2) «بختورتاش» در گزارش «اردی بهشت یشت» که از پنج گروه پزشکان یاد کرده، می نویسد:
1.اشو پزشک: کسی است که به وسیله ی آموزش راستی و حق، بهداشت و پاکیزگی محیط زیست و بهداشت تن و خانه و ابزار زندگی، از بیماری جلوگیری می کند.
2. داد پزشک: پزشک قانونی که وظیفه ی برقراری قرنطینه، تشخیص سم ها، قتل ها، خودکشی ها و زخم های وارده را داراست.
3.کارد پزشک: جراح که وظیفه اش روشن است.
4.گیاه پزشک:برای درمان، از گل و برگ و ساقه و تخم و ریشه ی گیاهان به گونه ی خوراکی، مالیدنی، بخور، جوشانده، خمیر یا گرد آنان استفاده می کند.
5.روان پزشک: کسی که با گفتار های آسمانی، مقدس و آرام بخش و تلقین، به درمان می پردازد. نخست بیمار را شستشو می دادند و در جای آرامی می گذاردند. گیاهان خوشبو دود می کردند. با آهنگ های دلنشین «مانتره» یا کلمات مقدس می خواندند و با تلقین و باور درمانی به بیمار آرامش می بخشیدند. این پزشک برجسته ترین پزشک به شمار می رفت.
گاهی از ستور پزشک(دامپزشک) نیز یاد شده است. شایسته ی یادآوری است، با ارزش والایی که ایرانیان باستان به جانورانی مانند اسب، سگ، گوسفند، گاو و مرغان خانگی می داده اند، برای درمان آنها نیز دامپزشکانی تربیت می کرده اند.(4)
پی نوشتها:
1.تاریخ پزشکی ایران، ترجمه ی باهر فرقانی، ص 37 و 38.
2.cosmetai
3.گاهنامه ی وهومن، شماره 5، ص 30.
4.حکومتی که برای جهان دستور می نوشت،ص 450 و 451.
omidataeifard.blogspot.com با سپاس از یزدان صفایی
این مطلب به تاریخ پنج شنبه اورمزد شید 17 تیرماه 2569 شاهنشاهی برابر با
17 تیر ماه شمسی تحمیلی تازی و تازی پرستان نوشته شد.